جدول جو
جدول جو

معنی صید گردیدن - جستجوی لغت در جدول جو

صید گردیدن
(خوا / خا دی دَ)
شکار شدن. شکار گشتن. به دام افتادن:
سعدیا لشکر خوبان بشکار دل ما
گو میاییدکه ما صید فلان گردیدیم.
سعدی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیدا گردیدن
تصویر پیدا گردیدن
آشکار شدن، نمایان شدن، یافته شدن، به وجود آمدن، پیدا شدن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ دَ)
تند و بران شدن لبه یا نوک چیزی مانند شمشیر و نیزه و غیره. (فرهنگ فارسی معین) ، خشمگین و قهرآلود گشتن. (ناظم الاطباء). کنایه از خشمگین و قهرآلود شدن باشد. (برهان) (آنندراج) (از انجمن آرا) (از فرهنگ فارسی معین) :
سخن گوی و بشنو از ایشان سخن
کس ار تیز گردد تو تیزی مکن.
فردوسی.
وگر تیز گردد گشوده ست راه
تهمتن هم ایدر بود با سپاه.
فردوسی.
رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(خُ کَ دَ)
پاکیزه شدن. روشن شدن. تزهلق
لغت نامه دهخدا
(بَ سَ رِ نِ / نَ دَ)
مقابل گرم گردیدن، غمگین شدن. آزرده شدن:
چون ترا دید زردگونه شده
سرد گردد دلش نه نابیناست.
رودکی.
وزین کارها تو بکردار خویش
نگردی همی سرد زین روزگار.
ناصرخسرو.
، خاموش شدن. از کار افتادن. بازایستادن از کار:
دشمنان در مخالفت گرمند
و آتش ما بدین نگردد سرد.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(بَ کَ / کِ دَ)
برنگ سفید درآمدن، نمودار و نمایان و آشکار شدن، معزز گردیدن. (آنندراج) (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(دِ کَ دَ)
کند شدن. از برندگی افتادن:
هنر با خرد در دل مرد تند
چو تیغی که گردد به زنگار کند.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(چِ بَ چِ نِ / نَ دَ)
سپید شدن:
ز ناپاک زاده مدارید امید
که زنگی بشستن نگردد سپید.
فردوسی.
بکوشش نروید گل از شاخ بید
نه زنگی بگرمابه گردد سپید.
سعدی.
رجوع به سپید شدن شود
لغت نامه دهخدا
(خِ مَ نُ / نِ / نَ دَ)
شاد شدن. شاد گشتن. مسرور شدن:
چو بازارگانی کند پادشا
از او شاد گردد دل پارسا.
فردوسی.
نیارد بکس جز به نیکی بیاد
نگردد بر اندوه کس نیز شاد.
نظامی (از آنندراج).
و رجوع به شاد شدن و شاد گشتن شود
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
علن. علانیه. علون. (منتهی الارب). پیدا شدن. آشکار شدن:
یکی اژدها گشت پیدا ز راه
بکردش بما روز روشن سیاه.
فردوسی.
بیدار چو شیداست بدیدار ولیکن
پیدا بسخن گردد بیدار ز شیدا.
ناصرخسرو.
تاغمی پنهان نباشد رقتی پیدا نگردد
هم گلی دیده است سعدی تا چو بلبل میخروشد.
سعدی.
چون واقعه پیدا گردد، دلها بجانب وی مایل باشد. (مجالس سعدی). اشراع، پیداو ظاهر گردانیدن راه را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ فَ)
بسته شدن در یک لتی. بهم فراز آمدن هر دو مصراع در دولختی، سابق آمدن. سبق بردن. انزهاق. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ مَ رَ / رِ)
باطل، هباء، هدر، باد شدن. هیچ شدن. رجوع به باد و باد گشتن شود
لغت نامه دهخدا
(هََ تْوْ)
بدنبال چیزی گشتن. تعقیب کردن. پی گشتن، قلم شدن. قطع شدن دست و پای مرکب بضرب تیغ و جز آن:
چون خرد در ره تو پی گردد
گرد این کار وهم کی گردد.
نظامی.
پی گردد آن همه سر، همچون سر قلم
خون گردد آن همه دل، همچون دل انار.
سیدحسن غزنوی
لغت نامه دهخدا
تصویری از باد گردیدن
تصویر باد گردیدن
هدر رفتن، هیچ شدن، باطل شدن
فرهنگ لغت هوشیار
چرخ زدن دور زدن: چونکه گردی گرد سرگشته شوی خانه را گردنده بینی وان توی. (عطار)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاد گردیدن
تصویر شاد گردیدن
مسرور شدن
فرهنگ لغت هوشیار
پیدا شدن، آشکار شدن: تا غمی پنهان نباشد رقتی پیدا نگردد - هم گلی دیده است سعدیتا چو بلبل میخروشد. (سعدی)، ایجاد شدنبوجود آمدن، ممتاز شدن مشخص گردیدن: بیدار چوشیداست پدیدار و لیکن پیدا بسخن گردد بیدار ز شیدا. (ناصر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیر گردیدن
تصویر پیر گردیدن
پیر شدن پیر گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
بسته شدن در یک لتی بهم فراز آمدن در هر دو لنگه در دو لختی، سبقت گرفتن سبق بردن
فرهنگ لغت هوشیار
قطع شدن دست و پای مرکب بضرب شمشیر و غیره قلم شدن: چون خرد در ره تو پی گردد گرد این کار وهم کی گرددک (نظامی) یا پی چیزی گردیدن، بدنبال آن گشتن آنرا تعقیب کردن
فرهنگ لغت هوشیار